هنگام غروب که می شود روی ماسه های نرم ساحل می نشینم و لحظات پایانی روز را با انگشت می شمارم . غروب دل انگیز دریا آرامم می کند ، روحم را صفا می بخشد و مرا در دنیای خیال فرو می برد.

نور خورشید روی آینه ی موج دار دریا می افتد و آن را همچون زر ناب جلوه می دهد.هیچ تکه ابری در آسمان وسیع دلم نیست.خانم خورشید به آرامی جایش را به ستارگان درخشان و آقای ماه می دهد و به نقطه ی دیگری از جهان می رود. چه زیبا خداحافظی اش را در فضایی شاعرانه می کند و می رود.

صحنه ی زیبای رو به رویم را دوست دارم. منظره ی قشنگی است. دلم می خواهد ساعت ها به تماشای آن بنشینم و به آن چشم بدوزم .آسمان یک رنگ نیست و مانند رنگین کمان چندین رنگ را در خود جای داده است. 

موج ها آرام آرام روی هم می افتند و یک قدم جلوتر می روند . پدر و پسر همچون دو دوست قدیمی و هزار ساله بر قایق های چوبی روی آب شناورند و با هم می خندند.

پل چوبین ساحلی تا چند متر جلوتر از ماسه ها روی آب امتداد یافته است.

غروب دل انگیز دریا ، آسمان هفت رنگ بالای سرم ، موج های آرام ، پدر و پسر سوار بر قایق و شناور روی آب ، پل چوبی و قدیمی ساحلی همه و همه ترانه ی دریا را برای وجودم می نوازند.

خوانندگان عزیز ، نظرتان را در رابطه با این انشا بنویسید و عکس مربوط به این انشا را به این آدرس Z_Gh21385@mailfa.com ایمیل کنید.

با تشکر از شما بازدید کنندگان عزیز 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات ریاضی اسفند ملیح ملکی نیلو رایانه Famousangels کد تخفیف رایگان Gayle deltalaw بادرود رسانه هوار کارواش بخار